ماه 1
به یاد سرپناه خود بیفتد
کنار خیمهگاه خود بیفتد
متاب ای ماه بر دستان زینب
مبادا یاد ماه خود بیفتد
ماه 2
نداری دست از پیکر جدا تو
نمیگیری علم بر شانهها تو
تو هم بر خیمهها میتابی اما
کجا ماه بنیهاشم کجا تو؟
بیابانی سراسر نیزه و تو...
دلم میرفت با هر نیزه و تو...
سفر کردیم با هم، عمه زینب!
من و داغ و سر بر نیزه و تو...
...........................................
دوبیتیهای عاشورایی عموزادهی من را بخوانید!
چه یکدست و مرتب بود باران
دلی از غم لبالب بود باران
رها، یکریز، با احساس، انگار
دو قطره اشک زینب بود باران