به نیزه میکشد دائم سرش را
دل از برگ گل نازکترش را
به بوی لاله گنجشک غریبی
تبرّک میکند بال و پرش را
بیابانی سراسر نیزه و تو...
دلم میرفت با هر نیزه و تو...
سفر کردیم با هم، عمه زینب!
من و داغ و سر بر نیزه و تو...
...........................................
دوبیتیهای عاشورایی عموزادهی من را بخوانید!
سرمشق 2
نوشتم"مشک"، سقا شد دوبیتی
دو قطره اشک بابا شد دوبیتی
نوشتم"زخم"، مشک از دوشش افتاد
دو دست روی شن ها شد دوبیتی
سرمشق 3
نوشتم "سر"، نباید می نوشتم
گل پرپر، نباید می نوشتم
نوشتم "نیزه" مثل خیمه ای سوخت
دل خواهر، نباید می نوشتم
سرمشق 4
تمام آسمان، شاید بیفتد
عموی مهربان، شاید بیفتد
نباید می نوشتم "آب"، سقا
به یاد کودکان شاید بیفتد