اگر چه سوگوار و بیقرارم
محرم در محرم شرمسارم
لبان کودکان خشکیده و من
دوبیتی با ردیف آب دارم...
دوباره مشک، دریا ـ یک دوبیتی ـ
سرودی عشق را با یک دوبیتی
تنت روی زمین، یک چارپاره
دو دستت روی شنها، یک دوبیتی
دوباره شور و حی و شوق تنزیل
کنار نخلها رسواترین ایل ـ
دو دست عشق را تقطیع کردند:
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
...........................................
یک غزل کربلایی از حسن بیاتانی: نگاه کن حرم سرور شهیدان را
گلی بوی تو را اینجا ندارد
نشانی از تو این صحرا ندارد
کجا باید به دنبالت بگردم؟
سر بر نیزه ردّ پا ندارد
ماه 1
به یاد سرپناه خود بیفتد
کنار خیمهگاه خود بیفتد
متاب ای ماه بر دستان زینب
مبادا یاد ماه خود بیفتد
ماه 2
نداری دست از پیکر جدا تو
نمیگیری علم بر شانهها تو
تو هم بر خیمهها میتابی اما
کجا ماه بنیهاشم کجا تو؟
به نیزه میکشد دائم سرش را
دل از برگ گل نازکترش را
به بوی لاله گنجشک غریبی
تبرّک میکند بال و پرش را
بیابانی سراسر نیزه و تو...
دلم میرفت با هر نیزه و تو...
سفر کردیم با هم، عمه زینب!
من و داغ و سر بر نیزه و تو...
...........................................
دوبیتیهای عاشورایی عموزادهی من را بخوانید!
به دنبال برادر نیزه میدید
و باغی را سراسر نیزه میدید
تن هر غنچه را افتاده بر خاک
سر هر لاله را بر نیزه میدید
.....................................
یک نیزهی دیگر را اینجا بخوانبد
سرمشق 2
نوشتم"مشک"، سقا شد دوبیتی
دو قطره اشک بابا شد دوبیتی
نوشتم"زخم"، مشک از دوشش افتاد
دو دست روی شن ها شد دوبیتی
سرمشق 3
نوشتم "سر"، نباید می نوشتم
گل پرپر، نباید می نوشتم
نوشتم "نیزه" مثل خیمه ای سوخت
دل خواهر، نباید می نوشتم
سرمشق 4
تمام آسمان، شاید بیفتد
عموی مهربان، شاید بیفتد
نباید می نوشتم "آب"، سقا
به یاد کودکان شاید بیفتد
نوشتم "پر"
............................کبوتر شد دوبیتی
نوشتم "لاله"
.........................پرپر شد دوبیتی
نوشتم"آب"
..............................لبهایش ترک خورد
فدای کام اصغر شد دوبیتی
چه یکدست و مرتب بود باران
دلی از غم لبالب بود باران
رها، یکریز، با احساس، انگار
دو قطره اشک زینب بود باران